پیام
خوزستان - سال 1360 یک بار از
دزفول برای انجام کاری بیرون رفتم. بعد که برگشتم به بازار مثلث رفتم. در جریان موشکباران این شهر، یک موشک 9 متری به یک فروشگاه اصابت کرده بود. بسیاری از مردم در این فروشگاه جان خود را از دست دادند و شهید شدند.
از جمله نوجوان دوران جنگ تحمیلی بود که همراه چند تن از اعضای خانواده خود در جبهه حضور داشت.
این رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس در گفتوگو با ایران اکونومیست، درباره شیوه حضورش در جبهه، موشکباران شهر دزفول، جنایت صدام علیه زنان ایرانی و چگونگی مجروحیت و اسارتش روایت میکند: «من سال 1346 در شهرستان
شوش دانیال به دنیا آمدهام.
شوش به دلیل نزدیکی به عراق نقش مهمی در دفاعمقدس داشت چون این شهر در نزدیکی جاده ترانزیتی اهواز - تهران بود که اگر دست عراقیها میافتاد به سمت
دزفول و
شوشتر میرفتند و به تعبیری شمال
خوزستان سقوط میکرد اما جوانان
شوش با دست خالی و اسلحههای ابتدایی از شهر دفاع کردند.
در دوران انقلاب اسلامی یک نوجوان بودم و از آن زمان به بعد با آرمانهای امام خمینی (ه) آشنا شدم. جنگ که آغاز شد سنم کم بود و اجازه نمیدادند به جبهه بروم. چندین مرتبه اقدام کردم اما هم شناسنامه و هم هیکلم به در قواره جنگ نبود. وقتی چهارده ساله شدم با مداد تاریخ تولدم را به 1344 تبدیل کردم و توانستم به جبهه بروم. البته چند سال بعد با تعویض شناسنامهها آن را به همان سال 1346 برگرداندم.
ما 6 برادر بودیم که به فراخور سنی که داشتیم به جبهه رفتیم. برادرم خیرعلی بهمنی در عملیات خیبر به شهادت رسید. پدرم کارگر شهرداری بود و در خط مقدم فعالیت میکرد. شهرستان
شوش به عراقیها بسیار نزدیک بود و در تیررس جنگافزارهای دشمن بودیم. در همان شرایط برادر دیگرم علی هم در عملیاتهای «فتح المبین» و «بیت المقدس» شرکت کرد و بعد من رفتم و عضو بسیج یکی از مساجد
دزفول به نام مسجد «لبخنده» شدم.
در زمان جنگ،
دزفول نه تنها مقاومت کرد، بلکه هیچگاه خالی از سکنه نشد و زندگی در شهر جریان داشت. با وجود حملات سنگین صدامیان، مردم
دزفول خطوط زیادی در جبهه ایجاد کردند و اعزامهای هزار تا پنج هزار تن به جبههها داشتند. اعزامهای شهر
دزفول به قدری گسترده بود که تیپ ولی عصر(عج) برای شهر
دزفول ایجاد و بعد تبدیل به لشکر شد که تمام
خوزستان را در برمیگرفت.
دزفول برای صدام یک شهر استراتژیک و نظامی به حساب میآمد چون هم راهآهن داشت هم پایگاه شکاری( پایگاه هوایی). چنین دلایلی باعث شده بود تا رژیم بعث فشار را بر این شهر بیشتر کند.
About Nastooh.ir این شهر به یا شهر موشکها معروف شده بود. و در لیست «الف» دشمن قرار داشت.
همانطور که گفتم پس از جعل شناسنامهام در سال 1361 توانستم به جبهه بروم. ابتدا در تیپ امام حسین(ع) در پادگان شهید قاسمپور آموزش دیدم و بعد به لشکر ولیعصر قسمت بسیج عشایر رفتم. مردم و عشایر
دزفول نقش مهمی در جنگ داشتند. چهار مرتبه به جبهه اعزام شدم. کوشک، شهرهانی، پاسگاه زید از جمله مناطقی بودند که به عنوان نیروی زرهی در آنجا حضور داشتم.تا اینکه در عملیات «والفجر مقدماتی» وقتی رزمنده خط شکن گردان بلال بوم در سال 1361 به اسارت در آمدم.
من در این عملیات از ناحیه لگن و شکم تیر خورده بودم. عملیات لو رفته بود و در محاصره نیروهای دشمن بودیم. من در بین یک تانک و تیربارچی عراقی گیر افتاده بودم. آنقدر به تیربارچی عراقی نزدیک بودم که صدای او را میشندیم. عراقیها به من نزدیک شدند کنارم چند گلوله شلیک کردند وقتی دیدند حرکت میکنم من را به بیمارستان «العماره» انتقال دادند و در آنجا به طور اضطراری عمل شدم و گلوله را از بدنم خارج کردند. در اردوگاه «عنبر» در شهر رمادیه یک سال زمین گیر بودم و از بدنم خونابه بیرون میآمد.
دکترهای اسیر با «هیچ» به ما تسکین میدادند
در آنجا چیزی به اسم بیمارستان یا مرکز در مانی نداشتیم. چند پزشک اسیر شده بودند. خدا روح دکتر بیگدلی را شاد کند به ما با حداقل امکانات رسیدگی میکرد. مجید جلالوند هم از دیگر پزشکان نیروی دریایی بود که با دست خالی برای ما مرحم بود. همچنین دکتر بختیاری، عظیمی و پاکنژاد به طور رسمی با «هیچ» ما را تسکین میدادند. به دلیل فقدان امکانات بسیاری از اسرای مجروح یا قطع عضو میشدند یا شهید.
من روز اول شهرویر 69 از مرز خسروی به میهن بازگشتم. یک هفته در پادگان امام حسین اصفهان قرنطینه بودیم و بعد به شهرستان
شوش بازگشتم. سال 1370 ازدواج کردم و سه فرزند دارم. بعد از سقوط صدام هم بارها به دلیل نزدیکی شهرستان محل اقامتم به عراق سفر کردم.
منبع: خبرگزاری ایسنا برچسب ها: هفته دفاع مقدس ، عراق ، ایران ، شناسنامه ، جنگ تحمیلی ، شهدا ،
دزفول