پیام خوزستان
یک‌ اتهامم این بود که خاندان سلطنتی را پنجشنبه‌ جمعه‌ها با هواپیما به سد دز برده‌ام
يکشنبه 28 ارديبهشت 1404 - 15:34:26
پیام خوزستان - به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین جنگ ایران و عراق که شروع شد، تعدادی از خلبان‌های نیروی هوایی از پیشکسوت‌ها بودند و تعدادی دیگر از جوان‌ترهایی که نیاز به هدایت و آموزش داشتند. پیشکسوت‌هایی که مانده بودند و مثل هم‌رده‌های دیگر خود، تن به تصفیه، اخراج خودخواسته یا بازخریدی نداده بودند، به‌ناچار هم در حملات علیه دشمن شرکت می‌کردند و هم جوان‌ترها را آموزش می‌دادند.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
یکی از این‌ خلبانان پیشکسوت، امیر حسین هاشمی است که این‌روزها هشتادسالگی خود را پشت سر می‌گذارد، (صادق وفایی خبرنگار) خبرگزاری تابناک مصاحبه مفصلی با او انجام داده که بخش‌هایی از آن را در پی می‌خوانیم:
هاشمی: فارغ‌التحصیل کلاس 7071 سال 1971 هستم. در ایران به موسسه زبان رفتیم و انگلیسی خواندیم. بعد به آمریکا اعزام شدیم. وقتی فارغ‌التحصیل شدم و برگشتم، برای هواپیمای F5 در نظر گرفته شدم. معلم‌های خوبی هم داشتم؛ مثل علی دهنادی.
جناب هاشمی، شما در جریان انقلاب تصفیه نشدید؟
همه منتظر تصفیه بودیمم. بگذار رک بگویم. با روندی که پیش می‌رفت،‌ همه توقعش را داشتیم؛ بخصوص من! چرا؟ چون دو تایپ هوایپما پرواز می‌کردم. یکی اف‌پنج و یکی هواپیمای ملخ‌دار L20 و یک‌ اتهامم این بود که خاندان سلطنتی را پنجشنبه‌جمعه‌ها با این‌هواپیما به سد دز برده‌ام.
واقعا برده بودید؟
بله. خب چه‌کار کنم؟ مهمان‌ها و دیگ خورش و پلوهای‌شان را می‌بردم. در یک باند خاکی می‌نشستم و سریع برمی‌گشتم.
این‌ شد یک‌ اتهام. اتهام دیگرتان چه بود؟
اتهام دیگر این بود که رقاص بودم. می‌گفتند رفته در باشگاه رقصیده و عرق‌خور بوده!
واقعا؟
جشن می‌گرفتند و می‌زدند و می‌رقصیدند. ما هم می‌رقصیدیم. [خنده]
با آن پیشینه‌ای که برایم تعریف کردید و گفتید آیت‌الله دستغیب به شما گفت بچه‌مسلمان‌ها باید وارد نیروی هوایی شوند، این‌ اتهامات به شما نمی‌چسبیده. یعنی ظاهرا باید جزء بچه‌مسلمان‌ها بوده باشید.
خب می‌گفتند و ما هم می‌گفتیم آره! آقا، 900 هزار تومان پول زیادی بود! می‌شد با 70 هزار تومانش در شیراز کلی کار کنم! [خنده] نه. راستش را بخواهی، اتهام اصلی من این بود که دو تایپ هواپیما پرواز می‌کردم، بداخلاق بودم و شاگردها از دستم ناراحت بودند؛ چون در کلاس داد می‌زدم.
یعنی زیراب‌تان را زده بودند؟
بله. ما هم راضی به رضای خدا بودیم. واقعا می‌گویم.
ولی در نهایت تصفیه نشدید دیگر!
نه.
پس اتهام‌ها به شما نچسبید.
راستش اتهامات و تصفیه‌شدن‌ها کیلویی بودند. یعنی با تحقیق نبود. یک‌سری بودند که تصفیه شدند چون گفته می‌شد ضداطلاعات بوده‌اند. بله. در گردان ما کسانی بودند که عامل اطلاعات بودند و از ما پرس‌وجو می‌کردند که کی می‌رود و کی می‌آید. با کی هست و با کی نشست و برخاست می‌کند. بله. این‌ افراد هم در خلبان‌ها بودند. الان هم زنده‌اند. پست و مقام هم دارند. در جنگ هم آن‌چنان نبودند. نگهشان هم داشتند. ما همیشه با پدافند جنگ و دعوا داشتیم.
و احتمالا با همافرها!
همافرها فقط دنبال این بودند که امتیاز بگیرند و گرفتند. یعنی بدون این‌که دانشکده افسری بروند افسر شدند. داداش من همافر بود و شد سرهنگ تمام. خلاصه این‌که خلبان‌ها را کیلویی بازخرید می‌کردند.
به جنگ برگردیم. شما شروع جنگ را در پایگاه دزفول بودید و پروازهای جنگی انجام دادید. این‌ پروازها را تا چه‌زمانی انجام می‌دادید؟
آخرین‌ پرواز جنگی‌ام مربوط به روزهای آزادی خرمشهر است.
از دیگر پروازهای جنگی‌تان هم صحبت کنیم.
18 دی 1359 یک‌ درگیری پیش آمد که آیت‌الله منتظری درباره‌اش گفت آفتاب از غرب طلوع کرد. اول کار پیش‌روی خوبی داشتیم اما کار به فاجعه برای نیروی هوایی منجر شد. بیشترین تلفات را در سه‌ روز 16 تا 18 دی دادیم. کمر نیروی هوایی شکست؛ از اف‌فورها گرفته تا اف‌پنج‌ها. بچه‌ها لت‌وپارشده در دزفول نشستند. خودم در آن‌ چند روز چهارسورتی پرواز کردم چون لشکر 16 قزوین در نعل اسبی افتاده بود و فقط داد می‌زد «نیروی هوایی کمک کن!» ماجرای آن‌ها به خیر گذشت اما با از بین‌ رفتن 75 درصد توان نیروی هوایی! بعد هم در دزفول تغییراتی در سطح فرماندهی ایجاد شد. فرمانده نیرو هم شد سرهنگ معینی‌پور.
بله بنی‌صدر که عزل شد، فرمانده نیرو و فرمانده پایگاه‌ها را تغییر دادند. بخشی از پاکسازی‌ها هم در دوره معینی‌پور اتفاق افتادند.
[سر تکان می‌دهد.] دقیقا! آن‌ موقع بود که مرا به تهران فرستادند تا آن 700 خلبان را تربیت کنم. دو سال 61 و 62 را در امیدیه بودم. یک‌ حالت پخش و پلا و گیجی بر نیروی هوایی حاکم بود. نمی‌خواهم از کسی بدگویی کنم اما مثلا عباس عابدین را کردند فرمانده پایگاه چهارم دزفول. و این‌ آدم رفت (فرار کرد.)
جناب هاشمی، شما گمرک خرمشهر را هم بمباران کرده‌اید؟
بله.
از دزفول؟
بله.
آخر این کار را فانتوم‌های بوشهر انجام دادند.
من هم آن‌جا را زدم. عراقی‌ها طرف دارخوین که شمال خرمشهر است، در روستای مارد یک‌ پل زده بودند که شب‌ها آن را می‌انداختند روی کارون و می‌آمدند این‌ طرف که به بندر ماهشهر بروند. معاون پایگاه آقای امیرجلالی بود که خطاب به خلبان‌ها گفت: «بچه‌ها! خرمشهر را گرفته‌اند و الان در حال غارت گمرک هستند. دارند گمرک را تخلیه می‌کنند. هرجای گمرک را که می‌توانید بزنید!» ما هم گفتیم باشد و رفتیم زدیم!‌
چه‌ روزی بود؟
نمی‌دانم!
یعنی بعد از ماجرای نجات پایگاه دزفول و روزهای منتهی به سقوط خرمشهر بود؟
بله. راستش می‌ترسم یک‌ چیزهایی را بگویم. نمی‌توانم به‌صراحت بگویم یک‌بار دیدم که خدا در دامنم نشسته و این، من نبودم که داشت پرواز می‌کرد. می‌ترسم بگویم چه شد. چون خودم از خرافات بدم می‌آید. [فکر می‌کند.] نمی‌شود گفت! اما چیزهایی هست. این‌ کائنات الکی نیست.
شما به کویت هم حمله داشتید؟
[خنده]
کشتی زدید یا پایگاهی را در خشکی؟
استغفرالله! یک‌ جاده بود که ما تانکرهای نفتکش را می‌زدیم. از دزفول هم می‌رفتیم.
کجا؟
کویت و عراق یک‌ مرز داشتند که تانکرهای حمل سوخت بسیار نو که انگار تازه از زرورق درآمده بودند، از آن عبور می‌کردند.
مرز صفوان.
بله. کنار مرز صفوان یک‌پالایشگاه در خاک کویت بود. انگار این را ساخته بودند برای عراق کار کند. البته این‌نقطه را بیشتر بچه‌های بوشهر زدند.
زدن تانکرها کار آن‌ها بود.
و خود پالایشگاه.
گفتید آخرین پرواز جنگی‌تان مربوط به آزادسازی خرمشهر بود.
بله. یک‌ نیروگاه برق را نزدیک دجله زدم. جایی پایین هورالعظیم بود. یک‌ جاده از العماره می‌آید و تا بصره می‌رود. آن‌جا یک‌ کارخانه عظیم برق هست که زدمش.
تک‌فروندی رفتید؟
بله... از امیدیه رفتم.
از 63 تا 76 چطور گذشت؟ چه می‌کردید؟ آموزش یا...
بعد از حضور در امیدیه، رئیس پروژه 5 ساله آینده نیروی هوایی شدم. با وزارت دفاع می‌رفتم و می‌آمدم. بعد پیشنهاد دادند به دلایلی به پایگاه تبریز بروم.
که شدید معاون پایگاه.
بله. یک‌ سال هم آن‌جا بودم که شهید ستاری و شهید بابایی آمدند که «بیا آموزش را راه بیندازد!» تا آن‌ مقطع شاگردها را می‌فرستادند پاکستان. اما به‌ دلایلی گفتند دیگر نمی‌خواهیم بفرستیم پاکستان. به من هم گفتند «هرجا بخواهی منتقلت می‌کنیم که آموزش را راه بیندازی!» من هم که شیرازی بودم گفتم می‌خواهم بروم شیراز. آن‌ زمان هنوز اف‌چهارده‌ها در شیراز بودند. گفتند اف‌چهارده‌ها را به اصفهان منتقل می‌کنیم و یک‌سری اف‌پنج به تو می‌دهیم.
برای معلمی این‌ دوره اعلام کردم یک‌سری از خلبان‌ها را می‌خواهم؛ خلبان‌هایی که خوب بودند، سواد خوبی هم داشتند ولی جنگی نبودند. دل و جرات جنگ را نداشتند و کنار گذاشته شده بودند ولی معلم‌های خوبی بودند. گفتم این‌ها را می‌خواهم. این‌ها را به کار دعوت کردم و طفلی‌ها هم پذیرفتند. به این‌ ترتیب شدیم واحد آموزش رزمی پایگاه هفتم شکاری که عده‌ای از دانش‌آموختگان این‌واحد را فرستادم برای عملیات مرصاد.
اف‌پنج‌ها رفتند برای زدن منافقین در کرمانشاه؟
بله. حالا هواپیماهای آموزش را چطور جور کردیم؟ خب آموزش را هواپیمای دوکابینه می‌شود. برای این‌ کار خیلی در وزارت دفاع چانه زدم که هواپیمای دوکابینه بخریم. کشورهایی مثل اسپانیا و هند می‌گفتند جنگ‌تان را با عراق تمام کنید تا به شما دوکابینه بدهیم!
بعد از پایان جنگ دادند؟ ندادند که!
نه. خودکفا شدیم. تابلوی تقدیرنامه‌اش را ببین! روی دیوار است!
259
کد خبر 2065682

http://www.khozestan-online.ir/Fa/News/1101701/یک‌-اتهامم-این-بود-که-خاندان-سلطنتی-را-پنجشنبه‌-جمعه‌ها-با-هواپیما-به-سد-دز-برده‌ام
بستن   چاپ