پیام خوزستان

آخرين مطالب

خرمشهر این ارتشی را فراموش نمی‌کند مقالات

خرمشهر این ارتشی را فراموش نمی‌کند
  بزرگنمايي:

پیام خوزستان -

پیام خوزستان


رادیو عراق برنامه‌اش را به موضوع اسماعیل زارعیان تغییر داد و اعلام کرد : «سرکار ستوان زارعیان شما نمی‌توانید با چند دستگاه «تفنگ 106 » با ارتش مجهز عراق مقابله کنید. پیشنهاد می‌کنیم خودتان را تسلیم کنید. مسلماً کشور عراق متعهد می‌شود شما را به هر کشوری که مایل باشید اعزام کند و اگر بخواهید در کنار ما با نیروهای ایرانی بجنگید، بالاترین درجه‌ها را ارتش عراق به شما اعطا خواهد کرد.
»
به گزارش ایسنا، سرهنگ علی قمری از رزمندگان ارتشی دوران دفاع مقدس در خاطرات خود پیرامون روزهای نخست جنگ تحمیلی و سقوط خرمشهرب می‌گوید:« از اولین ساعات روز 31 شهریور 59 عراق به طور علنی فعالیت می‌کرد. سیم خاردار مرزی را که سه ردیف بود برداشته بود و تانک‌هایش از سنگرها بیرون آمده،200 متر پشت مرز آماده حرکت بودند. ساعت 11 صبح یکی از درجه داران ژاندارمری خود را به گروهان من رساند و آرایش نظامی عراقی‌ها را اطلاع داد. ساعت 11:5 گروهبان وظیفۀ یگان خودم همین خبر را تأیید کرد.
بلافاصله به طرف سرپرست تیم تانک‌ها رفتم و وضعیت را به آن‌ها گفتم و خواستم آماده باشند. سرپرست تیم تانک دستورات لازم را صادر کرد و تانک‌های «چیفتن» بلافاصله گلوله گذاری کردند و به طرف موضع رفتند. سرپرست تیم تانک گفت: «جناب سروان قول می‌دهم اگر 1000 تا تانک هم به طرف ما حرکت کنند با همین پنج دستگاه تانک حساب شان را برسیم.» من هم آنها را تشویق کردم و به تجربه می‌دانستم که این چیفتن‌ها با لاشه بزرگی که دارند زود مورد هدف قرار می‌گیرند، ولی به روی خودم نیاوردم.
گمان کردیم کلاغ‌ها حمله کرده‌اند
ساعت دو بعداز ظهر بود که در یک لحظه آسمان سیاه شد. ابتدا فکر کردیم کلاغ‌های منطقه آسمان را پر کرده‌اند، ولی لحظاتی بعد دیدیم که هواپیماهای سیاه رنگ عراقی از قسمت‌های مختلف از بالای سر ما رد شدند و به طرف خرمشهر و آبادان رفتند. در آن لحظه ما نتوانستیم حتی یک گلوله ضد هوایی به سمت آنها شلیک کنیم و فقط تماشا می‌کردیم. آن‌ها آن قدر پایین پرواز می‌کردند که چهرۀ خلبانان مشخص بود. هواپیماها به طرف ایران پرواز کردند. دقایقی بعد از صدای انفجارهای مهیب فضای منطقه را گرفت و پشت سر آن، هواپیماها مجددا به بالای سرما آمدند و این بار تعداد زیادی از بمب‌های خود را به طرف دژها ریختند.
خبر رسید تعداد زیادی از نیروهای ایران در گمرک مجروح و کشته شده‌اند. می‌دانستم در اثر شدت بمباران تعدادی از نیروهای ما هم مجروح خواهند شد. به همین خاطر گشتی در یگان زدم. در همان لحظات چهره کثیف جنگ را دیدم که چگونه جوانان ما را بیگناه در خاک و خون می‌کشد. تنها خودروی آماده یگان را که همان «جیپ میول» بود تحویل مسئول بهداری دادم که مجروحان را به بیمارستان ببرد. حالا دیگر خودرویی هم برای جابه جایی نداشتم.
وقتی به «پل نو» رسیدم، اسماعیل زارعیان (فرمانده گروهان2 از گردان دژ خرمشهر که تحت امر لشکر92 زرهی اهواز بود) و نیروهایش را دیدم که با سر و وضعی آشفته در پشت خاکریزی مستقر شده‌اند. به سرعت خودم را به او رساندم. با دیدن او بی‌اختیار گریه‌ام گرفت. زارعیان هم در حالی که می‌خواست اشک‌هایش را پنهان کند مرا در آغوش کشید. به هرجان کندنی بود بغضم را فرو خوردم و گفتم : «دیدی چه بر سر ما آمد؟» گفت : «مسلماً این جور نمی ماند. باید یه فکری بکنیم.»
شکار تانک‌های عراقی
شروع به برنامه ریزی برای حمله بعدی کردیم. هوا رو به تاریکی می‌رفت و معلوم شد عراقی‌ها در شب قصد حمله ندارند. هنوز هوا تاریک و روشن بود که از پل نو به سمت عراق یورش بردیم. این بار 10 دستگاه جیپ کنار ما بود و ما می‌توانستیم چندین گروه را فعال کنیم و چنین کردیم. یعنی از چهار طرف به عراقی‌ها یورش بردیم و حتی خود زارعیان به پشت سر عراقی‌ها رخنه و شروع به شکار تانک‌ها کرد. عراقی‌ها در خواب و بیداری متوجه حمله ما شدند و شروع به عقب نشینی کردند.توپخانه عراقی‌ها با حجم زیاد و بی‌هدف کار می‌کرد و ما موفق‌تر بودیم و مجبور کردیم عقب نشینی کنند. ما شلمچه ایران و سپس شلمچه عراق را گرفتیم و یکی از پرسنل گروه زارعیان پرچم ایران را در بالای پاسگاه عراق برافراشت.
پیشنهاد عجیب رادیو عراق به ستوان اسماعیل زارعیان
زارعیان هنوز مشغول نبرد بود و رادیو عراق برنامه‌اش را به موضوع زارعیان تغییر داد و اعلام کرد : «سرکار ستوان زارعیان شما نمی‌توانید با چند دستگاه تفنگ 106 با ارتش مجهز عراق مقابله کنید. پیشنهاد می‌کنیم خودتان را تسلیم کنید. مسلماً کشور عراق متعهد می‌شود شما را به هر کشوری که مایل باشید اعزام کند و اگر بخواهید در کنار ما با نیروهای ایرانی بجنگید، بالاترین درجه‌ها را ارتش عراق به شما اعطا خواهد کرد.»

پیام خوزستان

ما توانستیم عراق را در شلمچه تا روز نهم متوقف کنیم. ولی عراقی‌ها توانسته بودند با استفاده از راهنمایی‌های جاسوسان در قسمت «نهر عرایض» پل زده و وارد منطقه فعلیه و «سرحانیه» شوند. با شنیدن این خبر چند تیم به آن منطقه اعزام شدند و توانستند عراقی‌ها را متوقف و حتی وادار به عقب نشینی کنند. عراق دشت شلمچه را گرفته بود و هر لحظه امکان ورود به شهر از این نقطه می‌رفت، ولی در این روز اتفاق مهمی حادث شد و آن ورود نیروی دریایی به جنگ زمینی بود.
آن روز عراق در تمام دشت شلمچه جولان می‌داد و از هر طرف قصد رخنه داشت که ناگهان هواپیماهای ایرانی در منطقه حاضر شدند و با بمباران این هواپیماها، ده‌ها تانک و نفربر خود را از دست دادند و آن قدر مستأصل شدند که مجبور به عقب نشینی به سمت مرز خود شدند. در این حال ما متوجه این حرکت عراقی‌ها شدیم و بلافاصله وضعیت را به نیروی دریایی و یگان‌های حاضر در منطقه و شهر گزارش دادیم. انبوه نیروها وارد عمل شدند و نیروهای عراق را تعقیب و از هر طرف تار و مار کردیم. موفقیت ما در این روز آن قدر مهم بود که فکر می‌کردم عراق شکست را قبول کرده و با ما صلح خواهد کرد.
گاهی حتی یک قمقمه هم نداشتیم
در مقابل آن همه تانک عراقی، ما تعداد معدودی تانک در خط داشتیم که اکثر آنها از بین رفت و حتی یک دستگاه تانک جدید جایگزین نشد و هرچه تجهیزات عراق بیشتر می‌شد تجهیزات ما کمتر و کمتر می‌شد. ما بعضی از روزها حتی یک قمقمه آب خوردن نداشتیم و یا یک وعده کامل غذا نمی‌خوردیم و همّ و غم ما نبرد بود. شعار سروان ایازی در آن شرایط این بود گه نه آب می‌خواهیم نه غذ؛ فقط به ما گلوله بدهید.
دیگر عراقی‌ها از شمال و جنوب شهر رخنه کرده بودند و جبهه‌ها زیادتر شده بود. این امر به ضرر ما بود، چون نیرو به اندازه کافی نداشتیم و مجبور بودیم نیروهای حاضر را بین مناطق تقسیم کنیم. علت موفقیت عراقی‌ها در این ایام وجود افراد خود فروخته و ضدانقلاب بود که عراقی‌ها را هدایت می‌کردند. در روز یازدهم عراق اکثر تانک‌های خود را در پل نو مستقر کرده بود و تصمیم داشت حمله گسترده و نهایی خود را از این منطقه آغاز کند آن روز نیروی هوایی ما وارد عمل شد و حداقل نصف تانک‌های حاضر در پل نو را منهدم کرد. به نظر من این بمباران مهم‌ترین و بزرگ‌ترین بمباران نیروی هوایی بود که در یک حمله بیش از 75 دستگاه تانک عراقی را منهدم کرده بود. نیروهای عراقی واقعاً از شدت بمباران مستأصل شده بودند و سرگردان و آواره و بی‌هدف در دشت شلمچه حرکت می‌کردند این فرصتی بود که ما وارد عمل شویم و دقایقی بعد نه تنها ما بلکه اکثر تکاوران نیروی دریایی و نیروهای حاضر در خرمشهر به آن نقطه آمدند و همه به شکار تانک مشغول شدیم.
پیامی خنده آور یک تکاور ارتشی
اطلاع دادند که یکی از تکاوران نیروی دریایی به نام «ده بزرگی» به اسارت عراقی‌ها درآمده و در مصاحبه رادیویی با رادیو عراق اعلام کرده که به ناخدا صمدی بگویید آمار مرا حاضر رد کند، من غیبت نکردم و فعلاً در اسارت برادران مزدور عراقی هستم و قول می‌دهم در اولین فرصت خودم را به یگان برسانم. این موضوع از یک طرف برای ما خنده آور و از طرفی غرورآمیز بود که یک نظامی به آمار خود اهمیت می‌دهد و به این ترتیب به فرمانده خود اعلام می‌کند که در حال حاضر در اسارت است و در اولین فرصت خودش را به یگان خود خواهد رساند. البته مقررات نظامی به ما می‌گوید اولین کاری که یک نظامی اسیر باید بکند طرح فرار از دست دشمن است و این تکاور دریایی یعنی آقای ده بزرگی دقیقا به وظایف خود آشنا بود.
بالاخره عراقی‌ها از طرف کشتارگاه وارد شهر شدند. آن‌ها پیش از ورود، هزاران گلوله «خمسه خمسه » روانه شهر کردند و هیچ رحمی به زنان و مردان و پیرمردان و پیرزنان و کودکان نکردند. در این مرحله از طرف اهواز کمک قابل توجهی به شهر نمی‌رسید. وضعیت و نحوه جنگ عراقی‌ها به این صورت بود که فقط 24 ساعت می‌جنگیدند و بلافاصله عوض می‌شدند در صورتی که ما که نیروی مقابل آن ها بودیم، گاهی 72 ساعت بدون خواب و آب و غذا و استراحت می‌جنگیدیم.
در برابر هر 100 عراقی یک نیروی ایرانی داشتیم
عراقی‌ها در فلکه اردیبهشت و فلکه دروازه دیده شده بودند، در حالی که در «فعلیه» درگیری شدیدی بین تکاوران نیروی دریایی و نیروی های متجاوز ادامه داشت. دیگر توازن قوا به طور قطع یک به 100 بود، یعنی در مقابل هر 100 نفر عراقی ما فقط یک نیرو داشتیم، آن هم خسته و بی خواب، با این حال مبارزه می‌کردیم. هر لحظه از آمار نفرات و ادوات ما کاسته می‌شد ولی عراقی‌ها هم نفراتشان کامل بود و هم ادوات زیادی در میدان نبرد داشتند، این بود که ما لحظه به لحظه میدان عمل را از دست می دادیم و عراقی‌ها پیش روی می‌کردند.
آغاز سقوط
خبر رسید که عراق بیش از 200 دستگاه تانک از شمال پادگان (دژ) وارد عمل کرده و می‌خواهد به هر قیمتی پادگان را اشغال کند. البته قبلا به داخل پادگان رخنه کرده بودند، ولی نیروهای ما آن‌ها را از پادگان بیرون کرده بودند. هم زمان با این حرکت خبر رسید که عراق از طرف کمربندی هم به سمت پادگان حرکت کرده و پادگان عملا از دو سو مورد هدف نظامیان عراق است. با انتشار این خبر اکثر نیروهای حاضر در خرمشهر به این دو سمت کشیده شدند. حتی تعداد قابل توجهی از تکاوران نیروی دریایی که در چند جبهه مشغول نبرد بودند به کمک پادگان دژ آمدند.
بالاخره عراقی‌ها در پناه ادوات زرهی خود به کمربندی و 40 متری و طالقانی و داخل پادگان دژ رخنه کردند. در 24 مهر ما آن قدر شهید دادیم که سابقه نداشت به همین دلیل ستاد تبلیغات، خرمشهر را خونین شهر نام نهاد. آن روز عراق با نیروهای زیادی وارد پادگان دژ شد واین بار پس از عبور از سده در گوشه‌ای از پادگان استقرار یافت، با وضعیت به وجود آمده مشخص شد که دیگر نیروهای حاضر در پادگان توانایی حفظ پادگان را ندارند و امید آن که نیروی کمکی به مدافعان خرمشهر برسد به صفر رسید.
در این روز خونین، عراق خیلی از مناطق حاشیۀه شهر را به تصرف درآورد و دیگر عملا وارد شهر شده بود و در 40 متری و عشایر و جنت‌آباد و کمربندی جولان می‌داد. در این وضعیت بغرنج تهیه مهمات و نیازمندی‌ها واقعاً غیرممکن به نظر می‌رسید. به همین خاطر توپ‌های« 106 » هم عملاً خاموش بودند و جنگ تن به تن شده بود.تصمیم گرفتم برای کسب اطلاع از وضع پادگان دژ، نفراتی را به آن جا اعزام کنم. دیگر از گروه 6 نفری مخبرین و گروه 10 نفره تکاوران خبری نبود. برای این کار احتیاج به یک گروه داوطلب داشتم. یکی از نیروهای بومی به نام بهرامی که به تمام کوچه و پس کوچه‌های اطراف پادگان آشنایی داشت داوطلب شد که این ماموریت را انجام دهد. پس از انجام ماموریت یکی از رزمندگان را که همراه بهرامی به پادگان رفته بود، دیدم.
با خون خود شعار نوشتند
از وضعیت پادگان پرسیدم. گفت: درود به شرف ستوان امیری و یارانش. آنها 19 نفر بودند. وقتی آقای بهرامی به ستوان امیری گفت که پادگان دژ را رها کنند و به مسجد جامع بیایند، گفت که آقای بهرامی! ایران کشور فراخ و بزرگی است ولی جایی برای عقب نشینی ما ندارد. آنها با خون هم رزمانشان پشت پیراهن‌شان شعار نوشته بودند مرگ بر آمریکا،مرگ بر صدام، ضد اسلام. آن‌ها هم قسم شده بودند که عقب نشینی نکنند.با شنیدن این خبر اشک شوق در چشمانم جمع شد و بی اختیار بغضم ترکید و زبان به تحسین آن‌ها گشودم.
صدور دستور عقب نشینی
روز 59/7/30 خبر دادند که همه مدافعان پادگان دژ شهید شده‌اند. این خبر تأثیر بسیار بدی در روحیه رزمنده‌ها داشت، چرا که خانه ما یعنی دژ به طور کامل به اشغال عراقی درآمده بود. خیلی از بچه‌ها با شنیدن این خبر گریه کردند. روز 59/8/3 شایع شد که دستور عقب نشینی داده‌اند. اولاً نمی‌دانستم این دستور از طرف چه مقامی صادر شده است. ثانیاً نیروهای باقی مانده که در مجموع به 200 نفر هم نمی‌رسید نمی‌خواستند عقب نشینی کنند. با انتشار این دستور یک نوع بلاتکلیفی در بین بچه‌ها ایجاد شد. البته ماندن و جنگیدن در آن وضعیت جایز نبود چرا که عراق لحظه به لحظه عرصه را برما تنگ‌تر می‌کرد و به نزدیکی مسجد جامع رسیده بود. دیگر نه آذوقه داشتیم نه مهمات. اسماعیل زارعیان با گریه پایش را به زمین می‌کوبید و می‌گفت :« چرا باید خرمشهر سقوط کند؟»
خرمشهر ما بر می‌گردیم
وقتی به اسماعیل گفتم: «باید برویم،» صدای گریه‌اش بلندتر شد. او را آرام کردم و از او خواستم منطقی‌تر فکر کند. او لحظه‌ای سکوت کرد و بعد با صدای بلند گفت: «خرمشهر ما برمی گردیم.» اسماعیل از من خواست که بچه‌ها را جمع کنم و به آن سمت رودخانه ببرم. گفتم:« تو چه کار می‌کنی؟» گفت: «من هنوز کار دارم.»
بالاخره عراق به پل تسلط پیدا کرد. همه امید ما به بازگشت زارعیان به یأس تبدیل شد. فرماندهان گروهان‌ها و فرماندهان دسته گردان یکی یکی به جمع ما اضافه می‌شدند. همه افسرده و پریشان بودند و حال صحبت کردن نداشتند. ناگهان اسماعیل زارعیان با لباس خیس در جمع ما دیده شد. به طرف او دویدم. معلوم بود شناکنان رودخانه را طی کرده و به این سمت آمده است. گفتم:« اسماعیل چرا با ما نیامدی که این همه به زحمت نیفتی؟» گفت:«رفتم مقداری رنگ پیدا کردم و روی دیوار یکی از خانه‌های خرمشهر نوشتم: «خرمشهر ما برمی‌گردیم.»
این خاطره برشی از کتاب «باغ سوخته» نوشته سرهنگ علیرضا پوربزرگ وافی از انتشارات خورشید باران است.
انتهای پیام

لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/334709/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

خدایا زندگی رو زیر و رو کن

رئیسی: شرکت‌ها و متخصصان ایرانی آماده مشارکت در پروژه‌های عمرانی سریلانکا هستند

سردار فدوی: صهیونیست‌ها با حمله به کنسولگری حماقت کردند و باید تنبیه اساسی می‌شدند

واکنش مداخله‌جویانه آمریکا به صدور حکم بدوی برای توماج صالحی

رئیس‌جمهور وارد تهران شد

دستور وزیر کشور به استانداران درباره مراسم بزرگداشت امام خمینی(ره)

عبدی: چند بار دست در حفره حجاب کردید و گزیده شدید؟

گزارش رئیسی از سفر به پاکستان و سریلانکا: برگزاری این سفر در این مقطع، پیام مهمی داشت

برنامه‌ریزی برای افتتاح 45 پروژه زیرساختی گردشگری

انتقال مالکیت شرکت هفت تپه به شرکت توسعه نیشکر و صنایع جانبی تسریع شود

در سال 1403 نه منتظر کاهش قیمت ارز باشید، نه کاهش نرخ تورم

ربودن کودک 4 ساله از مقابل چشمان مادرش

صحبت‌های جالب مجید جلالی درباره برنامه 12 ساله

همنام مدیر جدید پرسپولیس روی نیمکت و سکو!

ممنون به خاطر همه چیز؛ خداحافظ برای همیشه!

دومین طلا برای ملی پوش ووشو ایران

سقوط مرگبار مادر 19 ساله در ارتفاعات ماغر

بایدن یا ترامپ؟ / کدام نقاط ابهام، سرنوشت کاخ سفید را غیرقابل پیس‌بینی کرده؟

پیروزی سخت یونایتد مقابل قعرنشین در شب خروج لیورپول از کورس قهرمانی!

کار سخت عقاب‌ها در فینال سوپرلیگ بسکتبال غرب آسیا

انریکه: تا امباپه حرف نزند چیزی نمی‌گویم!

علیرضا فغانی یکی مثل کولینا برای آسیایی‌ها

پرسپولیس به جد‌ی‌ترین طلبکارش رسید!

دانشگر بدون کتف‌بند در تمرینات

برگزاری کشتی فرنگی جام تختی بدون مدعیان

داوید رایا آرسنال را نجات می‌دهد

حادثه تلخی که برای یک اتوبوس در اصفهان رخ داد

سیلاب برای قطار تهران-گرگان دردسرساز شد

کار بزرگ یاران حاج‌صفی با 3 گل طلایی

جلوگیری از سوزاندن بقایای گیاهی کاه و کلش در گتوند

حملات هوایی شدید رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان

کلوپ: حالا فقط لغزش سیتی و آرسنال ما را قهرمان می کند

اتلتیک بیلبائو ایران در انتظار رویایی با سپاهان

خوشحالی هواداران اینتر پس از کسب بیستمین قهرمانی در لیگ

جزئیات کشف سکه‌های دوره اشکانی از یک مسافر قطار

حملات هوایی شدید اسرائیل به جنوب لبنان

خلاصه بازی منچستریونایتد 4 - شفیلد یونایتد 2

تن هاخ: وحشت نکردیم، خیلی خونسرد بردیم

اسبقیان: دخل و خرج دو باشگاه بر عهده مالکان آنهاست

آقای کلوپ لیگ را در گودیسون پارک از دست دادی!

نایب رئیس بارسا تأیید کرد؛ ژاوی می‌ماند

خنده های یورگن کلوپ پس از گل دوم اورتون به لیورپول

سخت‌ترین بازیکنانی که مقابل خسرو قرار گرفتند

استعفای ناگهانی فرمانده یگان «اشباح» ارتش رژیم صهیونیستی

لحظه هدف قرار دادن پناهگاه صهیونیست‌ها توسط حزب‌الله |ببینید

تمجید سایت فیفا از عملکرد متقدرانه شاگردان شمسایی

خلاصه بازی اورتون 2 - لیورپول 0

گل دوم منچستریونایتد توسط فرناندز از روی نقطه پنالتی در دقیقه 61

احمدی: تیمی خواهیم ساخت که در آسیا مدعی باشد

گل چهارم منچستریونایتد توسط هویلون در دقیقه 86