تحلیل محسن هاشمی از سه حوزه تهدید پس از جنگ؛ مکانیسم ماشه، پدافند و نفوذ
سیاسی
بزرگنمايي:
پیام خوزستان - شرق / محسن هاشمی با بیان اینکه اکنون اولویت مهمتر بعد از این جنگ تحمیلی 12روزه به سه حوزه تهدید بازمیگردد که باید در کنار مسئله تغییر پارادایم مورد توجه جدی قرار بگیرد، گفت: اول، احتمال فعالسازی مکانیسم ماشه. دوم تلاش برای احیا و تقویت توان پدافندی کشور و سوم تقابل جدی با پروژه نفوذ است. در مسئله نخست، من معتقدم در شرایط کنونی هنوز تهدید فعالکردن مکانیسم ماشه و بازگشت قطعنامهها با توجه به فضای دیپلماتیک بین ایران و غرب وجود دارد که در صورت احیای این مکانیسم و بازگشت تحریمها، میتواند چالشهایی برای کشور ایجاد کند.
جنگ تحمیلی 12روزه اسرائیل و آمریکا علیه کشورمان، گفتمان «تغییر پارادایم» را به کلیدواژه محوری این روزها در سپهر سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک ایران بدل کرده است. مفهوم یادشده که بر بازنگری بنیادین در سیاستهای داخلی و خارجی تأکید دارد، در شرایط شکننده کنونی با پرسشهایی اساسی مواجه است؛ اینکه آیا اقتضائات لازم برای این تحول وجود دارد؟ و میتوان تغییر پارادایم را بدون آسیبشناسی دقیق جنگ پیش برد، یا باید این دو را بهصورت موازی، اولویتبندی کرد؟ اقتضائات تغییر پارادایم، در گرو ثبات نسبی و اجماع ملی است. جنگ تحمیلی اخیر، با خسارات سنگین به زیرساختها و شهادت نخبگان نظامی و علمی، وحدت ملی را تقویت کرد، اما عدم قطعیتهای سیاسی و تهدیدات مستمر اسرائیل، فضای شکنندهای ایجاد کرده است.
این شرایط، امکان تمرکز بر بازسازی و اصلاحات ساختاری را محدود میکند. تغییر پارادایم نیازمند دیپلماسی هوشمند، تقویت توان دفاعی بومی و تنوعبخشی به شرکای بینالمللی است، اما بدون اجماع داخلی و رفع تهدیدات خارجی، این هدف دستنیافتنی به نظر میرسد. آسیبشناسی جنگ، پیشنیاز تغییر پارادایم است یا حداقل، به شکل همزمان باید مورد توجه جدی قرار گیرد. لذا اولویتبندی موازی یک ضرورت است؛ به این معنا که تغییر پارادیم، میتواند همزمان با تحلیل گذشته پیش برود. درنهایت، تغییر پارادایم بدون انسجام داخلی و درک واقعبینانه از محدودیتها، به سرابی سیاسی بدل خواهد شد.
بازار ![]()
ایران باید با تکیه بر خرد جمعی، تقویت توان بومی و دیپلماسی چندجانبه، از تجربه جنگ برای بازتعریف جایگاه خود در نظم جهانی بهره ببرد. این مسیر، نهتنها به آسیبشناسی دقیق وابسته است، بلکه به شجاعت در بازنگری پارادایمهای گذشته نیاز دارد. اما برای واکاوی عمیقتر این موضوع، سراغ محسن هاشمی رفتیم تا از منظر این فعال سیاسی و حزبی، رابطه میان ضرورت تغییر پارادایم و آسیبشناسی جنگ 12روزه را بررسی کنیم. متن پیشرو ماحصل این گپوگفت است که در ادامه میخوانید.
در طول 18 روزی که از جنگ تحمیلی اخیر میگذرد، «تغییر پارادایم» به کلیدواژه این روزهای فضای سیاسی، رسانهای، اقتصادی، دیپلماتیک و... بدل شده است. اما سؤال اساسی اینجاست: با توجه به عدم قطعیتها و عدم تثبیتها که میتواند وقوع هر سناریویی را ممکن کند، تا چه حد اقتضائات لازم برای این مهم (تغییر پارادایم) وجود دارد؟ پرسش مهمتر ناظر بر این است که تغییر پارادایم، قبل از «آسیبشناسی» آنچه در این جنگ گذشت، میسر و مقدور است یا میتوان یک اولویتبندی موازی را برای هر دو مسئله در نظر گرفت؟
قبل از هر چیزی جا دارد از تریبون روزنامه «شرق»، حمله متجاوزانه رژیم صهیونیستی به کشورمان را محکوم کنم. ضمن اینکه باید از ملت ایران تشکر کنیم که در این جنگ تحمیلی بسیار بزرگ، قوی و شجاع ظاهر شدند و همچنین تسلیت عرض کنیم به خانواده تمام شهدای تجاوز صهیونیستها. در پاسخ به سؤال شما، موضوع تغییر پارادایم یقینا اولویت، ضرورت و اهمیت خودش را دارد که به موقع به آن میپردازم. اما به نظر من اکنون اولویت مهمتر بعد از این جنگ تحمیلی 12روزه به سه موضوع کلیدی یا بهتر بگویم سه حوزه تهدید بازمیگردد که باید در کنار مسئله تغییر پارادایم مورد توجه جدی قرار بگیرد.
که چه موضوعات یا تهدیداتی هستند؟
اول، احتمال فعالسازی مکانیسم ماشه. دوم تلاش برای احیا و تقویت توان پدافندی کشور و سوم تقابل جدی با پروژه نفوذ است. در مسئله نخست، من معتقدم در شرایط کنونی هنوز تهدید فعالکردن مکانیسم ماشه و بازگشت قطعنامهها با توجه به فضای دیپلماتیک بین ایران و غرب وجود دارد که در صورت احیای این مکانیسم و بازگشت تحریمها، میتواند چالشهایی برای کشور ایجاد کند.
بنابراین به فوریت باید برای آن فکری کرد. موضوع دوم، احیای توان پدافندی است که به نظرم از نان شب برای کشور واجبتر است. به هر حال در این جنگ 12روزه تحمیلی نقاط ضعف و خلأهای جنگافزارهای روسی برای ما کاملا روشن شد. حتی برخی سامانههای پدافندی بومی هم که از روی آنها (جنگافزارهای روسی) ساخته شد مانند باور 373، سوم خرداد، 15 خرداد و... هم آنگونه که باید مانع از تجاوز و جنگ تحمیلی صهیونیستها نشد. ازاینرو اکنون که به گفته شما ما با عدم قطعیتها و عدم تثبیتها مواجهیم و امکان وقوع هر چیزی وجود دارد، باید هرچه سریعتر به فکر احیا و تقویت توان پدافندی خود باشیم و نقاط ضعف و خلأهای آن را برای دفع حملات بعدی احتمالی برطرف کنیم. چون در صورتی که توان پدافندی ما قدرت لازم را برای دفع حملات نداشته باشد، نیروی هوایی، زمینی و دریایی ایران به نحوی در حملات بعدی احتمالی زمینگیر میشود.
مسئله بعدی نفوذ است که در سالها و دههای گذشته آن را به اصلاحطلبان و رسانههای همسو نسبت میدادند. اکنون در این جنگ 12روزه تحمیلی روشن شد که این نفوذ توسط برخی افراد و در جاهای دیگر در حال وقوع است و این نفوذ، نه بهصورت سیاسی بوده و نه بهصورت رسانهای، بلکه به شکل دیگری انجام شد. لذا برای ارتقای توان پاسخگویی، باید تقابل جدی با پروژه نفوذ هم در دستور کار قرار گیرد.
جناب هاشمی تهدید احتمال فعالسازی مکانیسم ماشه و تبعات بعدی آن و همچنین تقابل با پروژه نفوذ جای خود، اما درباره تلاش برای ارتقای توان پدافندی، شما از روسها نام بردید که در این جنگ به روشنی ثابت شد روابط تهران - مسکو برای کرملین اهمیت چندانی ندارد و همانگونه که در موضوع تحویل سامانههای موشکی اس - 300 و خرید جنگنده سوخو-30 و سوخو-35 شاهد بدعهدی و تعلل روسها بودیم، در این جنگ هم جای شکی باقی نگذاشت که کرملین، اولویتی برای منافع و امنیت تهران قائل نیست. در این بین چینیها هم دستکمی از روسیه ندارند. با توجه به تجربه تأمین سلاح در جنگ هشتساله تحمیلی از بازار سیاه، با دورزدن تحریمها توانستیم به سطحی از بازدارندگی برسیم. اما اکنون فضای جنگ 12روزه در سال 1404 کاملا متفاوت از جنگ تحمیلی 59 تا 67 است. آیا گفته شما به معنای آن است که ما از طریقی و توسط هر کشوری به دنبال ارتقای توان پدافندی و تأمین جنگافزارهای لازم باشیم؟
ببینید ما دانش و توان بومی ساخت جنگافزارها را داریم که باید آن را بیشتر و جدیتر پی بگیریم. ما تکنولوژی لازم را داریم، اما باید آن را عمیقتر کنیم. ضمن آنکه موضوع فقط تأمین تسلیحات از چند کشور خاص نیست. ما میتوانیم تنوعی به فروشندگان تسلیحاتی و جنگافزارها بدهیم و از هر کشوری که بتواند این سلاحها را در اختیار ما بگذارد، استقبال کنیم.
پیش از آنکه به مقوله تغییر پارادایم به شکل متمرکزتر وارد شویم، این را هم بپرسم که به صرف پسوند «تحمیلی»، میتوان این دو جنگ واقعشده در تاریخ جمهوری اسلامی ایران را با هم مقایسه کرد؟
بله میتوان این مقایسه را انجام داد.
مهمترین تفاوت و شباهت بین جنگ هشتساله و 12روزه چیست؟
مهمترین شباهت این دو جنگ، آن است که هم در سال 59 و هم در خرداد 1404، جنگ بر ایران تحمیل شد. یعنی ایران هیچگاه آغازکننده جنگ و کشور متجاوز نبوده است. پس اولین نقطه تشابه، همین «تحمیلی» بودن این دو جنگ است. شباهت دیگر این است که ایران در هر دو جنگ و در پاسخ به متجاوز بسیار خوب و قوی ظاهر شد. کما اینکه در سال 59 ایران توانست در دو سال اول جنگ هشتساله تحمیلی تقریبا تمام نقاط اشغالشده توسط رژیم بعث عراق را بازپس گیرد و بعد از آن بود که این جنگ به «دفاع مقدس» هم تبدیل شد. یعنی در دهه 60 هر وقت از جنگ صحبت میشد، یا به آن جنگ تحمیلی میگفتند یا دفاع مقدس. لذا اگر این جنگ 12روزه هم ادامه پیدا میکرد، دفاع مقدس دیگری شکل میگرفت؛ کما اینکه اگر صهیونیستها یا دیگر دشمنان ایران بخواهند شرارتهای خود را ادامه دهند، قطعا پاسخ ایران، دفاع مقدس دوم خواهد بود که بیشک اثرات جاودانهای را در فضای سیاسی و اجتماعی به جا خواهد گذاشت.
سؤال درباره تفاوتها و شباهتهای جنگ تحمیلی هشتساله و 12روزه را از این بابت طرح کردم که میخواهم زاویه ورود به موضوع تغییر پارادایم از این منظر باشد که پس از جنگ تحمیلی هشتساله، مرحوم هاشمی یک تغییر ریل در عرصه سیاست داخلی، سیاست خارجی و اقتصادی را به عنوان یک ضرورت پساجنگ در دولتش پی گرفت. اکنون هم ضرورت یک تغییر ریل، ذیل عنوان تغییر پارادایم در این عرصهها (سیاست داخلی، سیاست خارجی و اقتصادی) مطرح است. با توجه به اقتضائات متفاوت سال 1404 با دهههای 60 و 70 میلادی، میتوان این ضرورت را محقق کرد و آیا تغییر پارادایم در صورت وقوع، قائل به یک فرد مانند رئیسجمهور است یا یک روند و فرایند سیاسی - اقتصادی – اجتماعی جمعی محسوب میشود؟
نکته مهمی که وجود دارد، این است که طبق تحلیل درست شما، اکنون نمیتوان تغییرات بعد از جنگ تحمیلی هشتساله را با موضوع تغییر پارادایم پس از جنگ 12روزه مقایسه کرد. چون یکی از موضوعاتی که باعث شد صهیونیستها و پس از آن آمریکا به ایران تجاوز کنند و جنگ تحمیلی 12روزه به وجود آید، ناظر به موضوع هستهای است که از دهه 80 به بعد به یک پرونده پیچیده دیپلماتیک تبدیل شد که به سلسله تحریمها، فشارها و جنگ اقتصادی تمامعیار علیه جمهوری اسلامی ایران منجر شد که نتیجه آن هم ناترازیهای بسیار زیادی است که در حوزههای مختلف بر مردم و کشور تحمیل شده است. لذا این جنگ 12روزه یک پیشینه، عقبه و مقدمهای دارد که اقتصاددانان، جامعهشناسان، فعالان سیاسی و کسانی که از تغییر پارادایم سخن میگویند، منظورشان رسیدگی به این پیشینه و پیشنیاز است که باعث شده اکنون کشور با بحران، عدم توسعه و عقبماندگی مواجه شود و اکنون آینده چندان روشنی هم پیشروی کشور وجود ندارد. پس ضرورت تغییر پارادایم به این معناست که کشور در یک ریل دیگر به سمت توسعه و پیشرفت حرکت کند.
در حوزه سیاست داخلی و خارجی چه عقبهای ما را به این نقطه رسانده است؟
در حوزه سیاست داخلی مشخصا بعد از مجلس ششم، فرایندهایی در کشور شکل گرفت که امروزه به نام خالصسازی مشهور شده است که متأسفانه منجر به تصفیه بسیاری از نیروهای خدوم، کارشناس، آگاه و کسانی شد که دلشان برای کشور و مردم میتپید و متأسفانه این روند طی سالها و دهههای گذشته موجب شد در همه ارگانها و نهادها این نیروهای کاربلد و مجرب جای خود را به نیروهایی بدهند که هم جوان بودند و هم انگیزه نیروهای قبل را نداشتند و این روند خالصسازی بهتدریج چالشها و مشکلاتی را برای کشور ایجاد کرد.
با چنین عقبهای، تغییر پارادایم در سیاست داخلی بعد از جنگ 12روزه این ضرورت را پررنگ کرده است که اجازه دهیم یک فضای باز و متنوع سیاسی برای پذیرش و به کارگیری این نیروهای خدوم، دلسوز و کارشناس مجددا فراهم شود و اجازه دهیم این نیروها هم در سیاستورزی داخلی و شادابی اجتماعی جامعه به سهم خود، نقشآفرین باشند؛ بهویژه کسانی که تجربه بسیار زیادی در این عرصهها دارند و در عین حال جامعه و مردم هم به آنها اطمینان و اعتماد دارند. ضمن آنکه کارنامه آنها هم نشان داده که افراد میتوانند از پس مشکلات، چالشها و بحرانهای فعلی کشور برآیند. اینجاست که بیشک تغییر ریل و تغییر پارادایم میتواند نیروی مضاعفی را در عرصه سیاست خارجی برای کشور ایجاد کند. در عرصه سیاست خارجی هم طی دهههای گذشته برخی نگاهها و راهبردها باعث شد ما از یک مناسبات و سیاست خارجی متوازن و متنوع محروم باشیم. به همین دلیل باز هم تکرار میکنم که موضوع جنگ 12روزه، مقوله کاملا متفاوتی از تغییر پارادایم است و نمیتوان این دو موضوع را در هم تنید و با هم تحلیل کرد.
چرا چنین تصوری دارید؟
چون همانگونه که در سؤال نخست بهدرستی اشاره کردید ما فعلا با یک عدم قطعیت و عدم تثبیت مواجه هستیم. ابتدا باید غبار این جنگ 12روزه بنشیند. فضا روشن و شفاف شود و شرایط قدری تثبیت شود. به قول خودتان تازه 18 روز از آتشبس گذشته است؛ آتشبسی که آتشبس نیست، بلکه به یک «ترک تخاصم» یا «ترک مخاصمه» شبیه است. پس فعلا هیچچیزی قطعی نیست. پس مطئمنا باید در اولویت مهمتر، یک نگاه آسیبشناسانه به فضای بعد از جنگ 12روزه داشت. یعنی موضوعات مختلف این جنگ 12روزه به دقت مورد بررسی قرار بگیرد.
منظور مشخصتان چه موضوعاتی است؟
اینکه مثلا دو مقوله آرمانگرایی و واقعگرایی که تا پیش از این به صورت دو بال و دو مسیر موازی با هم حرکت میکردند چگونه توازنشان به هم خورد و در برهههایی، آرمانگرایی بر واقعگرایی چیره شد و مشکلاتی را برای کشور ایجاد کرد.
ولی در طول این جنگ 12روزه، آرمانگرایی بخشی از نیروی لازم برای مقابله و پاسخ به صهیونیستها را فراهم نکرد؟
چرا اتفاقا نیروهای نظامی، ارتش و سپاه پاسخ متقابل و کوبندهای به صهیونیستها دادند. اما در عین حال ثابت شد که ما با یک شکاف بسیار گستردهای در عرصه تجهیزات، تسلیحات، جنگافزارها و تکنولوژی با دشمن متجاوز مواجهیم که متأسفانه در طول این سالها و دهههای گذشته مورد توجه قرار نگرفت و اتفاقا در جنگ 12روزه به شکل تمامعیاری خود را نشان داد. در این بین متأسفانه موضوعاتی مانند تحریمهای گسترده و شدید باعث شد که ایران از دستیابی به دانش و تکنولوژی و ارتقای توان دفاعی، نظامی، تسلیحاتی و پدافندی محروم شود. حتی این تحریمها بر دانش بومی و خودکفایی دفاعی ایران هم اثر خود را داشت. لذا باید اذعان داشت که ما از این نظر نسبت به سایر کشورها و بهویژه طرفهای متجاوز عقب افتادیم و رژیم متجاوز صهیونیستی با همین تکنولوژی برتر و تسلیحات پیشرفتهتر، این حملات و خسارت را به ما تحمیل کرد. بله باید این را هم گفت که در کمتر از 24 ساعت، نیروهای نظامی ما توانستند پاسخ کوبنده خود را داشته باشند و موشکهای ما به سمت سرزمینهای اشغالی شلیک شد.
اما یکی از موضوعات مهمی که بعد از این جنگ 12روزه باید به دقت مورد آسیبشناسی و کالبدشکافی قرار گیرد و به فوریت هم باید فکری برای آن کرد، موضوع تقویت نیروی دفاعی و نظامی و احیا و ارتقای توان پدافندی کشور است. چون همانگونه که در پاسخ به سؤال نخست گفتم، یکی از کانونهای تهدید فعلی همین مسئله است که اگر توان نظامی، دفاعی و پدافندی بعد از این جنگ تحمیلی درست نشود، میتواند ضربات شدیدتری را به کشور وارد کند. اینجاست که واقعگرایی هم به ما نکات کلیدی را گوشزد میکند. یک مسئله دیگر که اتفاقا در سایه همین موضوع باید مورد آسیبشناسی بعد از جنگ قرار بگیرد، بازتعریف منافع ملی و جایگاه منطقهای ایران است.
به چه معنا؟
متأسفانه تا پیش از این جنگ تحمیلی، ما «تهدید» را هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای خودمان تصور میکردیم، اما آسیبپذیری واقعی ما در داخل کشور بود و تجربه نشان داد که تمرکز بیش از حد روی منطقهگرایی و عدم توازن بین آرمانگرایی و واقعگرایی و پیشبرد یک مبارزه ایدئولوژیک با جامعه جهانی، نهتنها هزینههایی مانند همین جنگ متجاوزانه رژیم صهیونیستی را به کشور تحمیل، بلکه ما را هم از ضرورتهای داخلی غافل کرد. در نتیجه من منافاتی بین آرمانگرایی و واقعگرایی نمیبینم و میتوانیم سطحی از آرمانگرایی را برای خودمان حفظ کنیم. اما برای توسعه، پیشرفت، آبادنی و ارتقای کشور باید یک نگاه جدید، واقعبینانه و عقلایی را در دستور کار قرار داد که مبتنی بر منافع ملی باشد.
علیرغم نکات شما، این سؤال برای من بسیار پررنگ و در عین حال مبهم است که با خردگرایی چگونه میتوان موضوع تقابل با دشمن صهیونیستی و آمریکا را ذیل مقوله تغییر پارادایم تعریف یا بازتعریف کرد؟ آیا آنگونه که برخی معتقدند، این گزاره را باید کمرنگتر کرد؟
ببینید، موضوع تقابل با رژیم صهیونیستی میتواند در قالب یک عقلانیت، هوشمندی و انعطاف سیاسی-دیپلماتیک مبتنی بر منافع ملی باز تعریف شود. اتفاقا این نوع تقابل عقلایی به نظر من بسیار کارآمدتر از نوع مواجهه آرمانگرایانه است و نتیجه بهتری نسبت به تقابل نظامی با صهیونیستها و متجاوزان دارد؛ اما به شرطی که ما هوشمندانه و درست عمل کنیم. لذا من نیاز به این نوسازی و پیگیری نگاه تازه را اکنون ضروری میدانم؛ چون با این نگاه تازه میتوانیم تهدیدهای فعلی را به سمت فرصتهای جدید سوق دهیم که یقینا فضا برای مانور دشمن صهیونیستی بسیار محدود خواهد شد. ولی ابتدا باید مرزهای واقعی خودمان را دوباره بازشناسی و بازتعریف کنیم.
یعنی چه؟
یعنی اینکه ما باید مشخص کنیم که در منطقه، چه مرزی برای خود قائل هستیم و روی آن مرزها قاطعانه بایستیم. در عین حال باید به نحوی عمل کنیم که آسیبپذیر نباشیم و ضعفی از خود نشان ندهیم. این هنر بسیار زیاد و هوشمندی بالایی میخواهد که بتوانیم در این مرز باریک به نحوی حرکت کنیم که هم مرزها را بهدرستی شناسایی کنیم و هم ضعفی از خود بروز ندهیم.
این را هم بپرسم که در بخشی از تحلیل خودتان به امکان تکرار شرارتها علیه ایران اشاره کرده بودید. آیا از منظر محسن هاشمی باید آماده حمله مجدد و جنگ دیگری از جانب صهیونیستها باشیم؟ یعنی شما هم قائل به ادامه تجاوزات هستید؟
به هر حال طرف مقابل یک رژیم متجاوز است که همواره به دنبال جنگ و ناامنسازی در منطقه بوده و اینجاست که به نظر من دیپلماسی هوشمندانه، عقلایی و مبتنی بر منافع ملی میتواند به شکل جدی مانع از شرارتهای احتمالی صهیونیستها شود.
و اگر در یک حالت بدبینانه، دیپلماسی هوشمندانه جواب نداد و این شرارتها ادامه پیدا کند چطور؟
آن زمان دیگر موضوع دفاع از کشور مطرح است و همانطورکه گفتم و دوباره تأکید میکنم، تکرار شرارت و جنگ از سوی صهیونیستها یا هر دشمن دیگری، دفاع مقدس دوم را شکل خواهد داد که همه آحاد مردم برای دفاع از کشور به میدان خواهند آمد. اما پیش از رسیدن به آن نقطه ما باید از دو اهرم به شکل دقیق استفاده کنیم: اول، دیپلماسی منطقهای و فرامنطقهای است که باید با نگاه تازه، منعطف و عقلایی، تأمین منافع و امنیت ملی را محور تحرکات، تصمیمات و اقدامات خود قرار دهد و پارامتر دوم ناظر به مسئله مرجعیت رسانهای است. ما باید در یک آسیبشناسی دوباره نگاه تازهای را به مسئله رسانه و مرجعیت رسانه در کشور داشته باشیم. متأسفانه در این جنگ 12روزه شاهد ضعف مرجعیت رسانه بودیم. به نحوی که بیشتر مردم خوراک خبری و تحلیلی خود را از رسانههای معاند فارسیزبان میگرفتند و رسانههای رسمی کشور با وجود آنکه انحصار خبری را در اختیار داشتند، نتوانستند آنگونه که باید افکار عمومی و جامعه را از نظر خبری و تحلیلی مدیریت کنند. در حالی که مخاطبان تشنه اطلاعات جدید و تحلیلهای تازه بودند، چون رسانههای رسمی این مرجعیت را نداشتند، عملا افکار عمومی به سمت رسانههای معاند سوق پیدا کرد. خبرهای بیرونی، عمده خوراک فکری جامعه را شکل داد.
به همین واسطه شاهد بودیم که در غیاب رسانههای رسمی و ملی، این رسانههای معاند فارسیزبان، تشویش اذهان عمومی، نگرانی، اضطراب، دودستگی و چنددستگی یا دوقطبیسازی را در جنگ اخیر در جامعه ترویج دادند. اما نکتهای که دشمنان ما فراموش کردند، این بود که مردم با وجود انتقادها به رسانههای رسمی و ملی، کماکان هوشمندانه عمل کردند و معاندان نتوانستند تأثیر نهایی مدنظر خود را از طریق رسانههای متبوعشان روی افکار عمومی داشته باشند.
ولی نکته کلیدی اینجاست که این ضعف عدم مرجعیت رسانهای در کشور یک تهدید بالقوه است که کماکان یک کانون خطر محسوب میشود. به همین دلیل من معتقدم یکی دیگر از بازسازیهای لازم در یک نگاه آسیبشناسانه پس از جنگ 12روزه، به احیای مرجعیت رسانهای بازمیگردد؛ یعنی باید یک نگاه تازه و نو در مدیریت رسانههای رسمی و ملی به وجود آید وگرنه در صورت تداوم و تکرار شرارتهای دشمنان ایران، چهبسا این خلأ و تهدید میتواند آثار و زیانهای جبرانناپذیری را در آینده به کشور تحمیل کند. بنابراین باید هم در یک دیپلماسی هوشمند و هم در مرجعیت رسانهای، محدودیتها را کنار گذاشت، شفاف عمل کرد و باید نیروهای متخصص روی کار بیایند تا اعتماد ازدسترفته دوباره احیا شود. من دوباره تأکید میکنم باید یک شبکه خبری ملی، حرفهای و تخصصی داشته باشیم که در مواقع حساسی مانند جنگ 12روزه، مردم به آن اطمینان کنند و خوراک فکری و تحلیلی جامعه را تأمین کند تا بتواند نقشههای دشمن را ناکام بگذارد و درعینحال، اثربخشی رسانههای معاند را در جهت تشویش اذهان، ایجاد نگرانی، اضطراب و چنددستگی بین مردم کمرنگ کند.
تأکید شما روی کلیدوژاههایی همچون جامعه، مردم ایران و افکار عمومی این سؤال را به ذهن متبادر میکند که واقعا اکنون جامعه ایران بعد از جنگ 12روزه در چه نقطهای قرار دارد؛ چون طیفی معتقدند این جنگ تحمیلی متجاوزانه صهیونیستها یک فضای احساسی و شعاری را در جامعه پررنگ کرده که در این فضا توجه کمتری به قرائتهای عقلانی میشود. درعینحال، طیفی هم بر این باورند که با پررنگترشدن همین فضای احساسی، شاهد تبلور انسجام ملی و وحدت داخلی هستیم که بهترین شرایط را در جهت تغییر ریل و تغییر پارادایم به وجود آورده است. شما این فضای دوگانه و متناقض را چگونه تحلیل میکنید؟
به نظر من هیچ تناقضی وجود ندارد؛ چون در این جنگ 12روزه، مردم ایران به خوبی و با هوشمندی عمل کردند و برخی نقشههای دشمنان را ناکام گذاشتند. یعنی با وجود فضای احساسی و شعاری، جامعه خیلی خوب و قوی در مقابل تجاوز و جنگ اخیر ظاهر شد و من معتقدم در یک نوسازی دیگر، باید جامعه به بطن و متن تصمیمگیریها بازگردد تا ضمن آنکه جایگاه واقعی این مردم در مدیریت کشور احیا شود، اعتماد ازدسترفته ملت هم دوباره شکل بگیرد. متأسفانه یکی از مشکلات عمده در کشور ما این است زمانی که باید تصمیم بگیریم، به هر دلیلی در این قبیل موضوعات تعلل میکنیم. یعنی در شرایطی که ما نیاز به تصمیمات فوری داریم، یا آن را به تأخیر میاندازیم یا اساسا تصمیمی نمیگیریم و در نهایت زمانی این تصمیم اتخاذ میشود که دیگر فایده و سودی ندارد. واقعا یکی از ضرورتهای آسیبشناسی بعد از جنگ 12روزه این است که تحلیل کنیم در این وضعیت که مردم به میدان آمدند و حمایت خود را از نظام جمهوری اسلامی ایران اعلام کردند، چگونه به فوریت برای احیای جایگاه مردم و بازگشت اعتماد آنها تصمیمگیری کنیم؟
چه اقداماتی باید در دستور کار قرار بگیرد تا این انسجام ملی و وحدت درونی بعد از جنگ 12روزه عمیق و درعینحال تثبیت شود؟ نه اینکه ما تصمیمگیری را به دلایل متعدد به تأخیر بیندازیم و در این زمینه تعلل کنیم تا زمان انتخابات بعدی یا راهپیمایی. اینجاست که مردم از این فضا و انسجام ملی دور میشوند. نباید جامعه تصور کند که تصمیمگیران فقط در مواقع حساس به آنها نیاز دارند و در زمان جنگ، انتخابات یا راهپیماییها، مردم را به بازی میگیریم و بعد آنها را کنار میگذاریم.
تناقضی در تحلیل شما وجود داشت و اگر اشتباه متوجه شدم، من را تصحیح کنید. در ابتدای مصاحبه عنوان کردید نباید تغییر پارادایم به اولویت فوری تبدیل شود و پیشنیاز آن نیز ضرورت آسیبشناسی جنگ 12روزه و تعیین تکلیف عدم قطعیتها و تثبیت فضای بعد از این جنگ است. اما اکنون از تصمیمگیری فوری در جهت بازسازی و نوسازی میگویید.
من تناقضی نمیبینم. همه این کارهایی که گفتم باید به شکل همزمان انجام شود. یعنی یک اولویتبندی موازی در دستور کار قرار بگیرد. ما باید در بستر همین عدم قطعیتها و عدم تثبیت شرایط باز یک آسیبشناسی از آنچه در این جنگ 12روزه بر ما گذشت، داشته باشیم که خودمان را برای شرارتهای بعدی و احتمالی صهیونیستها و دیگر دشمنان آماده کنیم. ضمن آنکه نباید تأخیر و تعللی در تصمیمگیریها داشته باشیم که این فرصت بهوجودآمده در قالب احیای انسجام ملی و وحدت درونی از دست برود. درعینحال، موضوع تغییر پارادایم یک تصمیم یکشبه، فوری و آنی نیست.
به هر حال تنها چند هفته از آتشبس میگذرد و میتوان به هر سناریویی فکر کرد. بااینحال، در میانه همین جنگ تحمیلی اخیر، با این انسجام ملی میتوان یک پایه و ستون برای احیای اقتدار ملی ایجاد کرد. پس اگر به این انسجام ملی و وحدت درونی و حمایت مردم بیتوجهی کنیم، جرقهای بعد از جنگ بود که مطمئنا خاموش میشود. برای ماندگاری این انسجام و وحدت باید به فوریت تصمیماتی برای شنیدهشدن خواستهها، مطالبات، انتظارات و حتی انتقادات آنها داشته باشیم. منافع آنها را جزء اولویتها در تصمیمگیریها قرار بدهیم. انسجام ملی و تثبیت آن با تداوم فضای احساسی و شعار محقق نمیشود، بلکه با تصمیمات فوری در جهت احقاق عدالت و حمایت از مردم به وجود خواهد آمد.
ولی در لابهلای تحلیل شما این نکته ناگفته باقی مانده است که در میانه جنگ و بعد از آن، برخی جریانات و افراد به دنبال دوقطبیسازی و چنددستگی و طرح مطالباتی مانند عدم کفایت ریاستجمهوری و نظایر آن بودند که باعث شده...
اتفاقا در میانه جنگ و بعد از آن که ما هنوز در یک عدم تثبیت، عدم قطعیت و بلاتکلیفی قرار داریم، هرگونه موضعگیری در همین راستا، خیانت به کشور است. نمیتوان در جنگ، مقام دوم کشور، دولت و قوه مجریه را به هر دلیلی و با هر توجیهی تضعیف کرد و اتفاقا در پاسخ به پرسش نخست که از ضرورت برخورد با پروژه نفوذ گفتم، در این رابطه باید توجه جدی به آن داشت؛ چون نمیتوان وضعیت حساس و شکننده امروز کشور بعد از جنگ را نادیده گرفت و با عناوین مختلف به دنبال برخی مطالبات بود که در نهایت تضعیف کشور را به دنبال دارد. این همان پروژه نفوذ است که باعث شده بستر برای طرح این مطالبات به وجود آید وگرنه چگونه میتوان در میانه جنگ به خود جرئت و جسارت داد و موضوع طرح عدم کفایت رئیسجمهور را مطرح کرد یا حملات و انتقاداتی به دولت داشت!
درحالیکه در چنین فضایی باید حمایت قاطعانه و حداکثری از دولت داشته باشیم تا کارها و امور به شکل درستی اجرا شود. درعینحال، باید حمایتی جدی از دستگاه دیپلماسی داشت، نه اینکه طوری عمل کنیم که باعث تضعیف وزیر امور خارجه شود. اگر بنا به مذاکره مجدد یا هر تصمیم دیگری باشد، توسط مراجع بالادستی گرفته میشود. پس نمیتوان در این وضعیت به رئیسجمهور و وزیر امور خارجه حمله کرد. من معتقدم ایندست مطالبات در راستای همان پروژه نفوذ تعریف میشود.
و برای سؤال آخر دوباره ارجاعی به گفتههای قبلی داشته باشیم که تجربه آتشبس جنگ هشتساله چه درسی برای آینده پیشرو بعد از جنگ 12روزه دارد؟
من معتقدم اینگونه که شما سؤال کردید نمیتوان جنگ هشتساله را با جنگ 12روزه به هم ارتباط داد؛ چون همانطورکه پیشتر عنوان کردم، محور آنچه در این جنگ 12روزه گذشت، به مسئله هستهای ایران بازمیگردد که مشخصا از سال 86 با ارجاع پرونده به شورای امنیت و صدور قطعنامهها به یک بحران دیپلماتیک برای ما تبدیل شد. هرچند با برجام توانستیم به یک همکاری و موافقت بینالمللی دست پیدا کنیم، اما آمریکا با بدعهدی از پیمان برجام خارج شد و اتفاقات بعدی و اعمال تحریمها در قالب جنگ اقتصادی، بستر را برای این جنگ متجاوزانه صهیونیستها فراهم کرد.
بنابراین ضمن اینکه ما اکنون در یک بلاتکلیفی و عدم قطعیت قرار داریم و همانطورکه گفتم فعلا با یک ترک تخاصم مواجهیم که به یک آتشبس دائمی و پایدار تبدیل نشده است، به همین دلیل طبق تفکرات مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی باید بهموقع هم فرمانده جنگ بود و هم فرمانده صلح و برای هر دو سناریو آمادگی داشت. من باز هم تکرار میکنم که تنها شباهت جنگ هشتساله و 12روزه در این بود که این هر دو جنگ تحمیلی بودند که در صورت تکرار شرارتها و تجاوزات صهیونیستها، این جنگ اخیر نیز به دفاع مقدس دوم تبدیل میشود. اما باید این جنگ هم به هر صورتی که هست مدیریت شود و خاتمه پیدا کند؛ چون تداوم جنگ هیچ سودی برای کشور به دنبال ندارد.
لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/1120151/