پیام خوزستان

آخرين مطالب

غذای اسرای ایرانی در اردوگاه‌های عراق چه بود؟ سیاسی

غذای اسرای ایرانی در اردوگاه‌های عراق چه بود؟
  بزرگنمايي:

پیام خوزستان - به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «مطبخ»، روایتی است از زندگی سبزعلی رمضان‌پور، آزاده‌ای که در سال‌های دفاع مقدس به اسارت نیروهای عراقی درآمد و سال‌ها را در زندان‌های رژیم بعث عراق گذراند.
به نقل از ایبنا، سبزعلی از آن دسته جوان‌هایی بود که بیدار شد. او نمی‌خواست در این برهه حساس کشورش فقط به مدرسه و درس و مشق بسنده کند و رویای تحصیل در خارج از کشور را در سر بپروراند.
روز به روز جوانان هم‌محله‌اش را می‌دید که به جبهه‌های جنوب کشور می‌رفتند و تنها یک پلاک از آنان برمی‌گشت، پلاکی که گواهی بر شهادت‌شان بود. ترور شهیدان رجایی و باهنر و شهادت رفقایش، تلنگری برای او شد تا به فکر دفاع از کشورش باشد. پدر و مادر که با رفتن جوان‌شان به جبهه موافق نبودند، وعده خرید موتورسیکلت محبوبش را به او دادند، اما غایت آرزوهای سبزعلی فراتر از یک موتور خوش‌تراش و براق فیروزه‌ای‌رنگ بود. او نمی‌توانست نظاره‌گر رنج و آوارگی هم‌وطنانش باشد و در عوض با موتورسیکلت خوش‌رنگش شب تا سحر در خیابان‌های سرسبز بابل به گشت و گذار بپردازد.
پس از تکمیل فرم ثبت‌نام به پادگان آموزشی منجیل اعزام شد. پس از 38 روز برخاستن و نشستن، سینه‌خیز رفتن، کم خوردن و کم خوابیدن به خانه بازگشت. خانواده تصور می‌کردند که فشارها و سختی‌های دوره آموزشی کار خود را کرده و هوای جبهه را از سر پسرشان بیرون کرده‌اند؛ اما سبزعلی احساس می‌کرد از آن عالم گرم و نرم جوانی و عاطفه‌های غلیظ و احساسات رنگارنگش فاصله گرفته و تبدیل به یک نظامی آماده شده است. پس از اتمام مرخصی، عازم ماموریتی 105 روزه در مریوان شد؛ برای حراست و حفاظت از مردم کردستان و ایستادگی در برابر آتش کوموله‌ها.
چند ماه بعد، در عملیات کربلای 10 در شمال غرب و جبهه شمالی ماووت عراق، به فرماندهی قرارگاه نجف و با همکاری نیروهای نامنظم قرارگاه رمضان و اتحادیه میهنی کردستان عراق، عملیاتی آغاز شد که حدود دوازده روز به طول انجامید. در این عملیات، 250 کیلومتر از خاک عراق و ارتفاعات نزدیک شهر ماووت آزاد شد. هنوز خستگی این عملیات سنگین از تن او بیرون نشده بود که مامور می‌شود به شلمچه برود؛ چراکه مسئول خط ادوات به همراه تعدادی از نیروها به شهادت رسیده بودند. در شلمچه، حس غریبی داشت. احساس می‌کرد آن‌جا خانه آخر و آخرت اوست؛ گویی بادبادکی است که نخ آن رها شده و در دوردست‌ترین نقطه آسمان شلمچه گم می‌شود.
آن شب تصمیم می‌گیرد در خط مقدم کنار هم‌رزمانش بماند. آن‌قدر خسته است که نفهمید چطور به خواب رفت. این آخرین خواب آرام و راحتش بود. صبح با صدای انفجار خمپاره و شلیک دوشکا از خواب می‌پرد. با هول و هراس سلاحش را برمی‌دارد و به سمت دیده‌بانی می‌رود با دوربین، صحنه را زیر نظر می‌گیرد. نیروهای عراقی با تانک و پیاده‌نظام هجوم آورده و از هر دو طرف آن‌ها را محاصره کرده‌اند. به سوی سنگر می‌دود، موتور را روشن می‌کند، چند نفری را سوار می‌کند و به بقیه وعده می‌دهد برمی‌گردد و آن‌ها را نیز با خود می‌برد. هنوز چند متری نرفته بوند که سلاح‌های عراقی‌ها را جلوی صورت خود دیدند. نیروهای عراقی با شادمانی فریاد می‌زدند: «حَرَس خمینی، حَرَس خمینی!» که سربازان خمینی را اسیر کرده‌اند. اما نمی‌دانستند که این سربازها در بند هم آزادند. چفیه‌اش را از دور گردنش بیرون کشیدند و دست‌هایش را محکم بستند. بقیه نیروها را هم کنار او روی زمین نشاندند، مدتی گذشت و چند اسیر دیگر هم به آنان اضافه کردند و از معبر میدان مین ترسان و لرزان عبور دادند. این تازه شروع راه بود؛ اولین معبر مرگ‌شان. آن‌ها را به پشت خاکریزهای عراقی بردند و اسرای دیگر نیز به آن‌ها افزوده شدند. همه‌شان را سوار بر «آیفا» به استخبارات بغداد می‌برند.
صبح روز بیست‌وهشتم خرداد، چشم‌ها و دست‌های‌شان را می‌بندند و به اردوگاه 12 تکریت انتقال می‌دهند. مراسم استقبال و خوش‌آمدگویی باشکوهی برای‌شان تدارک دیده بودند! تونل مرگی آماده کرده و در هر طرفش بیست نفر سرباز با کابل آماده خوش آمدگویی بودند. با صورت‌های سیاه و بدن‌های کبود آن‌ها را راهی آسایشگاه‌ها کردند. 150 نفر را در اتاقی کوچک جا دادند به ‌طوری ‌که هر فردی بیشتر از یک موزاییک و نیم جا نداشت. روز و شب برای‌شان فرقی نداشت؛ روزشان هم مثل شب‌شان بود. هر روز صبح آن‌ها را به صف کرده و به بیرون آسایشگاه می‌برند و با کابل و باتوم نقش و نگاری روی بدن‌شان می‌بستند. روزهای جمعه که این کتک زدن‌ها و شکنجه‌ها شدت بیشتری می‌گرفت، توجیه‌شان این بود که آن‌ها اگر در کشور خودشان بودند در این روز به نمازجمعه می‌رفتند. در مدتی که آن‌جا بودند، هیچ خبری از خانواده‌های‌شان نداشتند و همچنین نیروهای صلیب سرخ هرگز به این اردوگاه نرفتند.
سرنوشت خوابی نامعلوم برای آنان دیده بود، خوابی خوب یا بد، اهمیتی نداشت. باید این روزهای سخت را به هر نحوی که بود، پشت سر می‌گذاشتند. سرآشپز اردوگاه که مردی از خطه مازندران بود تا لهجه شمالی سبزعلی را در آن جمع شنید گویی که آشنایی دور را در این جمع غریب پیدا کرده بود، خیلی زود حس نزدیکی و صمیمیتی بین‌شان ایجاد و همین باعث شد که سبزعلی را برای کمک در پخت و آماده‌سازی غذا با خود به مطبخ ببرد. بعد از آمار و شمارش صبحگاهی به همراه بیست‌ودو نفر دیگر به مطبخ می‌رفتند. برای نگه داشتن دیگ‌های غذا روی چراغ، با ورق‌های فلزی ضخیم سکوهایی ساخته بودند که دیگ در آن‌جا قرار می‌گرفت و با گرمای چراغی که زیرش روشن بود غذا گرم می‌شد. مسئول ارزاق مثل روزهای دیگر آمد و چند کیسه برنج را روی میز فلزی آشپزخانه قرار داد. سبزعلی، چشم گرد کرده و صدا بلند کرده که این حجم برنج برای 3300 اسیر زخمی و گرسنه خیلی کم است. حد معمولش این بود که هر نفر حداقل صد گرم برنج داشته باشد، اما آن‌جا اوضاع فرق می‌کرد. تعدادی از اسرا ناچار می‌شدند روزه بگیرند تا آن نفری 50 گرم برنج به همراه یک ران مرغ که برای شصت نفر تدارک دیده بودند بقیه را سیر کند. در منوی غذایشان همه چیز داشتند؛ یک روز بادمجان با گوجه، روز دیگر بامیه با گوجه، جمعه‌ها هم بساط خوراک لوبیا به راه بود.
زمستان و شب‌های طولانی‌اش این وضعیت را سخت‌تر کرده بود نانی شبیه به نان ساندویچی داشتند به نام صمون، شب بین اسرا تقسیم می‌کردند تا برای صبحانه‌شان چیزی برای خوردن داشته باشند، اما تا صبح به جز خرده‌هایی از آن روی طاقچه چیز دیگری باقی نمی‌ماند. همان خرده‌های نان اما به کارشان می‌آمد، با کمی شکر و جوش شیرین که سبزعلی مخفیانه از مطبخ آورده بود شیرینی خوشمزه‌ای برای خود حاضر می‌کردند.
دو سال از آن روزهای تلخ گذشته بود و به شرایط اردوگاه عادت کرده بودند. با فرا رسیدن ماه محرم، عطش دل‌های‌شان برای عزاداری بیشتر می‌شد. با این‌که می‌دانستند عواقب دردناکی برای‌شان دارد اما باز هم دردِ تازیانه‌ها را به جان می‌خریدند تا بتوانند مجلس روضه‌ای برپا کنند. یکی از اسرا نوحه می‌خواند و بقیه، بی‌صدا اشک می‌ریختند، کافی بود غفلتی شود و یکی از نگهبانان، متوجه همهمه و سر و صداها شود. آنگاه، بی‌رحمانه تمام بدن‌شان را مثل شب می‌کردند، سیاهِ سیاه.
در این ایام هم بیکار نماندند، برای پخت حلوا به روغن و شکر احتیاج داشتند. سبزعلی مثل همیشه سر نترسی داشت یک حلب پنج کیلویی روغن را در گونی به دوش انداخت و پشت در اتاق عراقی‌ها گذاشت تا چند نفر از اسرا آن را بردارند و با خمیرهای نانی که از چند روز قبل کنار گذاشته بودند حلوایی آماده کنند.
صبحی را با صدای نخراشیده بلندگوهای عراقی آغاز کردند؛ بلندگوهایی که قطعنامه 598 را قرائت می‌کرد و نوید پایان جنگ را به اسرا می‌داد. خبرها حاکی از آن بود که تا پانزده روز دیگر، آزاد خواهند شد و در مرز میان امید و ناامیدی، در سایه‌های اسارت و آزادی، روزها و شب‌های خود را می‌گذرانیدند.
یک سال با همین امید واهی، از آفتاب تا شب، به انتظار آزادی روزها را سپری کردند که ناگهان، در شبی از خرداد سال 1368، خبری شنیدند که دردش از درد تازیانه‌ها بیشتر بود. داغ یتیمی پدر را در غربت چشیدند؛ امام خمینی از دنیا رفت. کسی که به امید دیدارش پس از آزادی، شب و روزهای‌شان را می‌گذراندند. جو سنگینی در اردوگاه حکم‌فرما بود هر شب با عزاداری و سینه‌زنی سعی می‌کردند آتش دل سوخته‌شان را خاموش کنند. اما عراقی‌ها با این‌که روحیه شکسته و داغ اسیران را می‌دیدند دست از آزار و اذیت برنمی‌داشتند. آنان را به اهانت به امام مجبور می‌کردند و وقتی استقامت آنان را می‌دیدند کابل‌های‌شان را بالا و پایین می‌کردند و تا جان در بدن داشتند آن‌ها را می‌زدند؛ اگر مقاومت بیشتری می‌دیدند موقع افطار آب را قطع می‌کردند و سهمیه غذای‌شان را نصف روزهای قبل می‌کردند.
صدام که این همه سختی را بر آنان متحمل کرده بود، حالا یکی از سرتیپ‌های ارتش عراق را به اردوگاه می‌فرستد برای خوش‌آمدگویی و اسرا را مهمان‌هایی می‌خواند که احترام‌شان از هرچیز دیگری واجب‌تر است. بعد از صحبت‌هایش سربازان را دستور می‌دهد تا بعد از سرشماری اسرا تعدادی از آنان را از صف خارج و آماده کنند؛ حالا سفر کربلایی برای‌شان مهیا کرده بود. آن‌ها دل‌شان برای زائرهای امام حسین نسوخته بود بلکه می‌خواستند با وعده‌های توخالی و پوج تبلیغاتی سیاسی راه بیندازند.
با این حال، امید به آزادی، در دل‌های‌شان زنده بود. روزها و شب‌ها را با اشتیاق سپری کردند تا آن‌که سرانجام، در روز 26 مرداد 1369، خبر آزادی اسرا، در اردوگاه پیچید. قرار بود هر هزار نفر، با یکدیگر مبادله شوند. بیست روز بعد، نمایندگان صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند. نام تک‌تک اسرا را پرسیدند و در فهرست خود ثبت کردند.
برای تبلیغات باشکوه‌تر، به هر یک از اسرا، یک دست لباس نو و یک جفت کفش تازه به همراه قرآن هدیه دادند. روز هشتم شهریور سال 1369 که خورشید آزادی، در آسمان زندگی‌شان طلوع کرد و قدم به خاک ایران گذاشتند؛ زندگی‌اش را از نو شروع کرد. صبح که چشم باز کرد دیگر خبری از در بسته نبود. خبری از آن نگهبان درشت‌هیکل با دسته کلیدی به گوشه جیبش نبود. دیگر خبری از ارتعاش بلندگوهای عراقی در فضای اردوگاه نبود. صبحش را با صدای نازداره دختری شروع کرد که می‌گفت: «ساکت باشید، پدرم خوابیده.»
در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:
نقیب جمال دستور داد ما را بزنند. کابل‌ها مثل بال زدن کلاغ‌ها بالا و پایین می‌شد. رنگ تن ما شده بود عین پر کلاغ سیاه ما کتک می‌خوردیم و آن‌ها تماشای‌مان می‌کردند. هیچ‌کدام از سربازها حتی جرأت نداشت خسته شود. انگار باید آن‌قدر می‌زدند تا نقیب جمال دستش را بالا می‌آورد و می‌گفت دست نگه دارند. وسط معرکه کتک خوردن نقیب جمال به امیری که از بچه‌های شیراز بود گفت: «قلت مات صدام؟» امیری گفت: «نه، نه من نگفتم صدام مرده!» اصلا نگذاشتند حرفش تمام شود او را بردند جلوی پای نقیب جمال یک قلوه سنگ گذاشتند توی دهانش و شروع کردند به لگد زدن به دهانش دندان‌های امیری را خُرد کردند. لب‌هایش پاره پاره شد و سر و صورتش سیاه و کبود شد. اشک همه‌مان درآمد آن‌قدر ما را زدند که بیهوش شدیم.
کتاب «مطبخ» تالیف حسین و حسن شیردل، خاطرات آزاده‌ای است که دوسال و نیم در اسارت حزب بعث عراق به سر برد. این اثر با شمارگان 1250 در 160 صفحه توسط انتشارات سوره مهر، به قیمت 150 هزار تومان منتشر شده است.

پیام خوزستان

259
کد خبر 2058161

لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/1092602/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

کارشناسی داوری ملوان - ذوب آهن

کارشناسی داوری استقلال - آلومینیوم اراک

کارشناسی داوری بازی چادرملو - فولاد

واکنش ساکت الهامی به شایعه قلیان کشیدن برخی بازیکنان نساجی در دوران سرمربیگری اش

ساکت الهامی : من فقط به عشق نساجی برگشتم که اجازه ندهم سقوط کند

عکس | تابلوی شوکه‌کننده یک صرافی؛ فروش سکه بهار آزادی فقط با 68 هزار تومان!

تختی برای استقلال و پرسپولیس اجباری شد

تلاش می‌کنیم استقلال خوزستان را به تبریز بیاوریم!

آموزش هوش مصنوعی به 100 هزار معلم و دو میلیون دانش‌آموز / افزایش دو درصدی بودجه آموزش و پرورش

ضربه کونیا به تیر دروازه خورد؛ منچسترسیتی 1-0 ولورهمپتون

خداداد: ممنوع‌المصاحبه‌ام ولی خیالمان راحت شد

آب پاکی نظری جویباری روی شایعات ماتزاری

اشک‌های هوادار کم سن و سال نساجی در آغوش مهدی مهدی‌پور

ساکت الهامی صحبت‌های پخش شده او در فضای مجازی علیه علی خطیر را تکذیب کرد

سعید مظفری زاده مدیرعامل باشگاه تراکتور: هواداران نگران نباشند

انتقادهای تند هواداران نساجی از بازیکنان

تحلیل هآارتص از نقش بن سلمان در مذاکرات ایران و آمریکا

تاکید عراقچی بر حق ایران برای غنی‌سازی

رامین رضاییان با مصدومیت ورزشگاه آزادی را ترک کرد

هشدار نارنجی هواشناسی خوزستان؛ گرد و خاک همرفتی در راه است

دانیال: آمدم دو نکته بگویم و بروم!

بحران بین الهلال و ژسوس برای فسخ قرارداد

ازدحام جمعیت در تبریز و جشن مردمی هواداران تراکتور

خریداران طلا بخوانند

سخنان شنیدنی حامد عسکری

خواندن مثنوی چه فایده ای دارد؟

فلاحت‌پیشه: اروپایی‌ها از رانده شدن از میز مذاکرات ناراحتند

واکنش پسر پزشکیان به قهرمانی تراکتور

دو مصدوم در حادثه عوارضی تبریز-بستان آباد

حرفهای سرمربی آلومینیوم پس از باخت فوق سنگین!

چهره ها/ بهاره کیان افشار تولدش را این شکلی جشن گرفت

به افتخار مجتبی پیرزاده و پایان درست «جان سخت»

مازیار لرستانی در مراسم بزرگداشت گلاب آدینه

ستاره معروف با قرار وثیقه آزاد شد؛ جزئیات تکان‌دهنده‌ای که کار را به دادگاه جنایی کشاند

حسادت جنیفر لوپز به آشتی بن افلک با همسر سابقش

چرا «خانه ارواح» پس از 5 سال اکران‌ می‌شود؟

رنگدانه پوست بادمجان، حسگر طبیعی فساد گوشت!

یک رصد زیبا از سحابی Lagoon در فاصله ی حدودی 6 هزار سالِ نوری

نخستین واکنش جباری به توافق احتمالی با ماتزاری

فروزان: سال‌ها سر تراکتور را بریدند، حالا حقش را گرفت!

استقلال، پرسپولیس و حالا تراکتور، متخصص لیگ برتر!

نظری جویباری: ماتزاری؟ فعلاً خبری نیست!

جدول لیگ برتر؛ تراکتور قهرمان شد و استقلال به رده هشتم رسید

تی‌تی‌ها به آرزویشان رسیدند؛ اولین قهرمانی تراکتور در تاریخ لیگ برتر

پیش بینی قیمت طلا و سکه 13 اردیبهشت 1404

گزیده‌های نفتی هفته

شعری از مریم دلدار بهاری، شرکت‌کنندۀ فصل چهارم سرزمین شعر

انتقاد محمد هاشمی از نحوه اطلاع‌رسانی درباره انفجار بندرعباس

نماینده مجلس: پیامک‌های کشف حجاب در شرایطی برای مردم ارسال می‌شود که برای پرداخت اجاره‌خانه اضطراب دارند

واکنش ایران درخصوص حملات آمریکا به یمن